استراتژی خروج چیست؟
استراتژی خروج از کسب و کار به برنامهٔ راهبردی یک کارآفرین برای فروش مالکیت خود به سرمایه گذاران یا شرکت های دیگر گفته می شود. استراتژی خروج به صاحب کسب و کار اجازه می دهد تا سهام خود را در شرکت کاهش دهد و در صورت موفقیت آمیز بودن کسب و کار، سود قابل توجهی به دست آورد. اگر کسب و کار موفق نباشد، کارآفرین می تواند با استراتژی خروج میزان ضرر را کاهش دهد. سرمایه گذار ممکن است درک استراتژی در سرمایهگذاری برای تبدیل کردن سرمایهٔ خود به نقدینگی، از استراتژی خروج استفاده کند.
استراتژی خروج از کسب و کار را نباید با استراتژی خروج از معاملات استفاده شده در بازار های اوراق بهادار اشتباه گرفت. استراتژی خروج از کسب و کار یعنی بنیانگذار یا صاحب یک کسب و کار شرکت خود را به سایر سرمایه گذاران یا شرکت های دیگر بفروشد .
عرضه های عمومی اولیه، خرید های راهبردی و خرید های مدیریتی از جمله استراتژی های خروج رایجی هستند که مالک ممکن است از آن ها استفاده کند. اگر یک تجارت در حال کسب درآمد است، یک استراتژی خروج خوب باعث می شود که صاحب کسب و کار سهام خود را کاهش دهد یا کاملاً از کسب و کار خارج شود و در عین حال سود کند. اگر کسب و کار با مشکل مواجه شود، اجرای یک استراتژی خروج کاربردی می تواند به کارآفرین اجازه دهد تا ضرری را که ممکن است متحمل شود کاهش دهد.
درک استراتژی خروج
در حالت ایدئال، یک کارآفرین قبل از اینکه وارد تجارت شود، یک استراتژی خروج را در طرح کسب و کار اولیهٔ خود ایجاد می کند. انتخاب طرح خروج می تواند بر تصمیمات توسعهٔ کسب و کار تأثیر بگذارد. انواع رایج استراتژی های خروج شامل عرضه های عمومی اولیه، خرید های استراتژیک و خرید های مدیریتی است. اینکه یک کارآفرین کدام استراتژی خروج را انتخاب می کند به دو عامل بستگی دارد؛ اولاً میزان کنترل یا مشارکتی که می خواهد در کسب و کار داشته باشد و ثانیاً شیوهٔ ادارهٔ شرکت پس از خروج.
برای مثال یک خرید استراتژیک، بنیانگذار را از مسئولیت های مالکیت خلاص می کند؛ این کار به این معنی است که بنیانگذار کنترل کار را کنار می گذارد.
عرضه های عمومی اولیه اغلب مهم ترین بخش استراتژی های خروج هستند؛ زیرا بیشترین میزان اعتبار و بالا ترین بازدهی را دارند. از سوی دیگر ورشکستگی نامطلوب ترین راه برای خروج از یک کسب و کار است. یکی از جنبه های کلیدی استراتژی خروج، ارزش گذاری کسب و کار است و برای این کار اغلب کارشناسانی هستند که می توانند به صاحبان کسب و کار و یا خریداران کمک کنند تا وضعیت مالی شرکت را برای تعیین ارزش شرکت بررسی کنند. همچنین مدیرانی هستند که وظیفهٔ آن ها کمک به فروشندگان در راهبرد های خروج از کسب و کار است. در حالی که کسب و کار های مختلف به تاکتیک های مختلفی در استراتژی خروج نیاز دارند.
نقدینگی
استراتژی های مختلف خروج، سطوح مختلف نقدینگی را به صاحبان کسب و کار عرضه می کنند. برای مثال، فروش مالکیت از طریق یک خرید راهبردی، بسته به نحوهٔ ساختار کسب، می تواند بیشترین مقدار نقدینگی را در کوتاه ترین بازهٔ زمانی ارائه دهد. میزان ارزشمندی یک استراتژی خروج مشخص، به شرایط بازار نیز بستگی دارد. برای مثال، عرضهٔ عمومی اولیه ممکن است بهترین استراتژی خروج در دوران رکود یک تجارت نباشد و خرید شرکت توسط مدیران، آن هم زمانی که نرخ بهره بالا باشد، ممکن است برای خریداران جذاب نباشد. در حالی که عرضهٔ عمومی اولیه همیشه راهی سودآور برای بنیانگذاران شرکت و سرمایه گذاران اولیه است. این سهام می تواند برای سرمایه گذاران عادی که سهام خود را از سرمایه گذاران اولیه خریداری می کنند بسیار پرنوسان و پرخطر باشد. در استراتژی خروج، مالک کسب و کار در طول زمان، از فعالیت های تجاری اش سود بسیاری کرده است. او حتی پیش از آنکه به تعطیل کردن کسب و کار یا فروش آن بیندیشد، برای توسعهٔ شرکت تمایلی به سرمایه گذاری مجدد درآمد های حاصل از کسب و کار نداشته است .این کار معمولاً با دریافت حقوق های بالا یا سود های تقسیمی بالا در طی چند سال صورت می گیرد و پیش از تعطیلی کسب و کار اتفاق می افتد. این استراتژی برای آن دسته از مالکانی مناسب است که قصد دارند سبک زندگی کنونی خود را ارتقا دهند، نه اینکه کسب و کارشان را توسعه دهند.
بهترین استراتژی خروج
بهترین نوع استراتژی خروج نیز به نوع و اندازهٔ کسب و کار بستگی دارد. اگر شرکت چندین بنیانگذار داشته باشد یا اگر علاوه بر مؤسسین سهامداران قابل توجهی وجود داشته باشند، منافع تمامی شرکا باید در انتخاب استراتژی خروج لحاظ شود. بهترین استراتژی خروج، استراتژی ای است که برای اهداف فردی مناسب تر باشد. ابتدا مشخص کنید دقیقاً چه چیزی مشکل ایجاد می کند. اگر صرفاً مسئله پول است، استراتژی خروجی مانند فروش در بازار آزاد یا فروش به یک کسب و کار دیگر می تواند گزینهٔ خوبی باشد. چنانچه مشاهدهٔ پیشرفت کسب و کاری که ساخته اید برایتان اهمیت دارد، بهتر است آن را به صورت خانوادگی واگذار کنید یا به کارمندانتان بفروشید. هر یک از این استراتژی های خروج را که انتخاب کنید، باید برای آن وقت بگذارید. برنامه ریزی های قبلی به شما کمک می کند که درست ترین کار را انجام دهید تا بازدهی کار افزایش یابد.
نکات پایانی
یک استراتژی خروج مستلزم آن است که فرد داده های ثابت و به روز را در عملکرد کسب و کار خود نگه دارد. این بدان معناست که صاحبان شرکت ها همیشه درک خوبی از جریان درآمد و جریان های نقدی ورودی و خروجی خود خواهند داشت. آن ها می توانند فعالیت هایی را که منجر به بیشترین درآمد می شوند، انجام دهند و نحوهٔ خرج کردن این درآمد ها را تعیین کنند. داشتن اطلاعات مالی دقیق باعث تصمیم گیری بهتر می شود. همچنین به صاحبان شرکت کمک می کند تا پیش بینی واقع بینانه ای داشته باشند. آن ها قادر خواهند بود که جریان های نقدی را مؤثر تر مدیریت کنند و برای نوسانات فصلی برنامه ریزی کنند و تلاش های بازاریابی خود را بر روی پروژه های مهم تر متمرکز کنند.
استراتژی و توسعه سازمانی
در این سطح از استراتژی با بهینهسازی پورتفولیو کسبوکارهای شرکت از این مسئله اطمینان حاصل میشود که جریان فعالیتها و داراییهای شرکت در جهت استخراج هرچه بیشتر ارزش از شایستگیهای کلیدی شرکت و رشد ارزش سهام شرکت قرار دارند. در نتیجه میتوان اطمینان حاصل کرد که کسبوکار در مسیر چشمانداز تعریف شده برای شرکت قرار دارد. آن نوعی از استراتژی ارزشمند است که فرایند درک عدم قطعیتهای محیطی و یافتن پاسخ و تصمیم درست به آنها را تسهیل کند . در جهان پیچیده و در حال تکامل امروز که فناوری بخشی جداییناپذیر از آن است، سهامدارن و ذینفعان کسبوکارها پرسشهای مهمی دارند که پاسخ به این پرسشها در گرو داشتن بینشی عمیق است. ترکیب یکپارچه هوش مصنوعی (AI) و یادگیری ماشینی (ML) و تحلیل استراتژیک منجر به بینشهای عمیق استراتژیک برای شناخت و کاهش عدم قطعیت آینده میشود. هدف HCG آن است تا با تیمی متشکل از کارشناسان توسعه کسبوکار و متخصصان فناوریهای دیجیتال پاسخی جامع، چابک و مطمئن به نیازهای مدیران در هدایت بهینه و چابک کسبوکار خود بدهد.
استراتژی سازمانی یعنی هنر هدایت چابک و بهینه تمامی کسبوکارهای سازمان در جهت تولید ارزش پایدار
اصلیترین راهبردهای HCG در تدوین و اجرای استراتژی شرکتی
فلسفه کسبوکار
مسائل پیچیده راهحلهای عمیق میخواهند و راهحلهای عمیق مستلزم شناخت عمیق است. هر مدیری برای رسیدن به چنین عمقی باید به سئوالاتی مانند سئوالات زیر پاسخ دهد:
- هدفی که به کسبوکار ما معنا میدهد کدام است؟
- در چه منطقهای، کدام بخش بازار، چه محصولی و با چه ویژگیهایی را باید به کار ببندیم؟
- مسیر موفقیت کدام است؟ ارزش تولیدی و مزیت رقابتی ما کدام است؟
- چه توانمندیهایی برای پایدار کردن مزیتهای رقابتی ما لازم است؟
- چطور سیستمها و ساختارهای واحد کسبوکار خود را مدیریت کنیم؟
طرح این پرسشهای کلی و کلیشهای راحت است، اما رسیدن به پاسخ حقیقی آنها دشوار است. عبور از چالشهایی که در کسبوکار وجود دارند در گرو رسیدن به پاسخ حقیقی این پرسشها است.
پرتفولیو کسبوکار
موفقیت سرمایهگذاری شرکت در گرو آن است که در کدام بخش از بازار و صنعت سرمایهگذاری کرده است. رشد پایدار پرتفو کسبوکار، تعیین شاخصهای کمّی موفقیت، بازتوزیع منابع به صورت بهینه، یکپارچهسازی کسبوکارها و کاهش هزینههای جاری از جمله گامهایی هستند که در تنظیم پرتفو کسبوکار باید مد نظر قرار گیرند. رشد سودآوری پرتفو کسبوکار مستلزم سرمایهگذاری در کسبوکارهای سودده، جذب و به خدمتگیری خطوط جدیدی که افقی روشن دارند و خروج از خطوط نه چندان سودده فعلی است. در محیط پویای کسبوکارهای فعلی که عدم قطعیت اصلیترین شاخصه آن است، پرتفو کسبوکار باید چابک و منعطف باشد تا بتواند به سرعت با تغییرات محیطی منطبق شود.
مدیریت استراتژیک و برنامهریزی
برنامهریزی یکی ابزارهای قوی مدیریت استراتژیک است. سرعت بالای تحولات جهان پیرامون باعث شده برخی مدیران از اهمیت استراتژی غافل بمانند و برنامه استراتژیک را موضوعی اضافه و دست و پاگیر بدانند که چابکی را از سازمان میگیرد. چنین رویکردهایی در بلند مدت موجب تضعیف شرکت میشوند. بر خلاف این تصور، بنیان استراتژیک قوی شرکت را در تطبیق به موقع و سازگاری با تحولات پیرامونی کمک میکند. برنامههای استراتژیک کوتاه مدت و بلند مدت از چنین بنیانی نشات میگیرند. یک برنامه مبتنی بر واقعیت به فعالیتهای شرکت سامان میدهد و از اتکا صرف به کلیات خوشبینانه جدول زمانی که قابل اجرا نیستند، پرهیز میکند. چالش مهم در مدیریت برنامهریزیها، مدیریت تعارضهای مقطعی میان اهداف بلندمدت و کوتاهمدت است. بهره بردن از مشاوران معتمد و آشنا با برنامهریزی استراتژیک میتواند به مدیریت تعارضها کمک کند.
استراتژی در سطح کسب و کار به سبک HCG
Business Strategy
استراتژی کسبوکار به دنبال راهبردی است که منابع اختصاص داده شده به هر واحد کسبوکاری را در جهت رشد سود، تولید ارزش و دست یافتن به مزیت رقابتی پایدار به کار گیرد. محیط کسبوکار به سرعت در حال تغییر و تحول است و در نتیجه آن نیازهای مشتری نیز دائما قالبی جدید و کاملتر به خود میگیرد. اطمینان از اینکه آیا در این محیط پویا، منابع در جهتی درست و کارآمد استفاده میشوند مستلزم یک استراتژی کسبوکار پویا و کارآمد است که متضمن رفع نیازهای متنوع مشتری و حفظ مزیت رقابتی نسبت به دیگر بازیگران بازار باشد. برای اجرای چنین راهبردهایی باید چرخهای پویا بینشهای استراتژیک، مزایای تولیدی مدنظر و نحوه پیادهسازی برقرار شود.
خدمات استراتژی کسب و کار HCG
ادراک مبتنی بر بینشی استراتژیک از محیط کسبوکار
- مدلسازی الگوهای تغییر نیازها و خواستههای مشتری
- تشخیص بخشی از بازار که قابلیت رشد بالقوه و بالفعل بیشتری دارد و سازوکارهای تولید ارزش در این بخشها
- تشخیص الگوهای تولید ارزش رقبا و دیگر بازیگران صنعت
- تشخیص ترکیب بیهنه پارامترهای بازار، ارزش تولیدی و هزینه محصول برای یافتن جایگاه مناسب محصول در بازار.
ارزیابی معتبر ارزش تولیدی واحد کسبوکار
- ارزش تولیدی واحد کسبوکار بر مبنای متغیرهایی مانند ویژگیها و قابلیتها، هزینهها و جایگاه در بازار چقدر اصالت دارد؟
- راهکارهای احتمالی برای ارتقاء سطح این ارزشها کدامند؟
علم و عمل به استراتژی
- الگوهای علمی و روشهای عملی پیادهسازی استراتژی
- ارائه راهکارهایی برای افزایش چابکی سازمان در درک تغییرات محیطی، تصمیمگیری و ارائه پاسخی مناسب و به موقع
- ایجاد حلقههای بازخورد بازار که ضمن تضمین دقت اجرای برنامه، امکان یادگیری و انطباق سریع را فراهم میکند.
ارزشی که HCG خلق می کند
*افزایش چابکی شرکت در پاسخ به تغییرات محیطی
*ارائه استراتژی صحیح و روشهای اجرای آن
*همراهی با مدیران و شرکتها، از تدوین استراتژی تا آخرین مراحل اجرا و پیادهسازی استراتژی
*اطمینان از استفاده بهینه از منابع تخصیص داده شده به هر واحد کسبوکار و عدم اتلاف منابع
*استفاده فناوریهای تحول دیجیتال و ارائه مدلهای کمی برای تدوین و اجرای استراتژی
*توانایی در پیشبینی بازار و اتخاذ راهکارهای مناسب برای پاسخگویی به این تغییرات
تمایز HCG
*تضمین امنیت دادهها و اطلاعات کسبوکار
*همراهی با مدیران کسبوکار تا آخرین مرحله اجرا و پیادهسازی استراتژی
*دارای تیمی باتجربه از متخصصین فناوریهای نوین، مدیران پروژه و مشاوران مدیریت استراتژیک
تمایز HCG
استراتژی نوآوری به سبک HCG
Innovation Strategy
شرکتها برای بقا در جهان پویای امروزی نیازمند تثبیت و تکمیل مزیتهای فعلی و خلق مزیتهای جدید هستند. خلق مزیتهای جدیدی که برای بازار ارزشمند باشد تا تبدیل به مزیت رقابتی شوند از بطن فرایندهای نوآوری پویا میگذرد. پژوهشها نشان میدهند که بیش از 84% مدیران بر اهمیت نوآوری واقفند، اما تنها 6% مدیران از عملکرد فرایندهای نوآوری در کسبوکار خود راضی هستند.
مهم ترین عوامل ناکامی کسبوکارها در نوآوری
تظاهر به نوآوری در کلام، بدون به کارگیری سازوکارهای عملی نوآوری
عدم چابکی سازمان در کشف ترندهای روز دنیا و انطباق با مقتضیات جدید محیط کسبوکار
تمرکز بیش از حد بر جنبههای فنی و فیزیکی محصول
نداشتن سازوکاری مشخص برای نوآوری در سازمان
استراتژی نوآوری
به سبک
بسیاری از کسبوکارها نوآوری درک استراتژی در سرمایهگذاری را با فضای باز و بدون سازماندهی و بدون هدفی مشخص اشتباه میگیرند. امروزه نداشتن استراتژی نوآوری مدوّن و مشخص در کسبوکارها دو نتیجه دارد، 1) به تدریج مزیت رقابتی خود را از دست میدهد، 2) در باتلاق هزینههای بی حد و مرز تحقیق و توسعه بدون هدف و استراتژی مشخص، قرار میگیرد و سرمایههای کسبوکار تلف میشوند. برای آنکه نوآوری منجر به خلق مزیت رقابتی پایدار شود، پاسخ به پرسشهای استراتژیک زیر لازم است :
جدیت شرکت در پرداختن به نوآوری چقدر است؟
چه منابعی به نوآوری تخصیص داده شده است؟
ساختار سازمانی کسبوکار چقدر از نوآوری و خلاقیت استقبال میکند؟
نوآوری در پورتفو شرکت چه جایگاهی دارد؟
نقشها و مسئولیتهای مربوط به نوآوری واضح و شفاف هستند؟
خدمات HCG در حوزه نوآوری
- تحلیل و آنالیز بازارها به جهت شناسایی ترندهای روز صنعت و استفاده از فرصتهای رشد
- طرحریزی و ایجاد پلتفرم نوآوری باز
- ساماندهی به سازوکارهای داخلی کسبوکار جهت افزایش سرعت و کیفیت فرایندهای نوآوری
- آموزش سرمایه انسانی به عنوان اصلیترین منبع نوآوری در سازمان
استراتژی رشد
Growth Strategy
استراتژی رشد در واقع برنامههای سازمان و کسبوکار برای فائق آمدن بر چالشهای کنونی و چالشهای احتمالی آینده است؛ چالشهایی که بر سر راه رسیدن به اهداف عالی کسبوکار قرار دارند. در اکوسیستمهای سرشار از نااطمینانی و عدم قطعیت امروزی که نیروهای مختلف هر لحظه شکلی نو به عرصه رقابت در بازار میدهند، رشد به مثابه عنصر کلیدی و حیاتی برای بقا کسبوکارها شناخته میشود. عواملی مانند پیشرفتهای فناوری، تکامل انتظارات و نیازهای در حال تکامل مشتریان از جمله این نیروها هستند. شرکتها برای جامه عمل پوشاندن به بلند پروازیهای خود سراغ تدوین استراتژیهای رشد تهاجمی میروند با این حال، تحقق رشد بسیار چالش برانگیز است؛ زیرا اکثر سازمانها قادر به دستیابی و حفظ جاهطلبیهای رشد خود نیستند.
استراتژی رشد به دنبال رسیدن به پاسخ سئولات کلیدی زیر است:
- چطور به حوزههای درآمدی جدید و پایدار دسترسی پیدا کنیم؟
- چطور در قالبی سودآور و بهینه به بازارهای جدید وارد شویم؟
- چطور محصولات جدید در بستری نوآورانه توسعه دهیم و از این محصولات را به عنوان موتور پیشران رشد کسبوکار استفاده کنیم؟
- چطور شاخص وفاداری مشتریان فعلی را بهبود ببخشیم و مشتریان جدید جذب کنیم؟
استراتژی رشد با رسیدن به پاسخ سئوالات بالا به دنبال ایجاد بسترهایی است که تسهیلکننده رشد و نمو کسبوکار و سازمان باشند. با تجزیه فرایند رشد به گامهای کلیدی، هرم هک رشد ساخته میشود:
- اطمینان از تناسب محصول و بازار
- تعیین شاخص ستاره شمالی
- طراحی ساختار تیمهای رشد
- همسوسازی تیمهای رشد
- توسعه رشد به تمامی سطوح سازمان
خدمات HCG در حوزه رشد
تسریع و بهبود فرایند توسعه سازمانی
یافتن شاخص NSM (North Star Metrics) متناسب با شرایط منحصر بفرد هر کسبوکار
همراهی با کسبوکار در طی 5 گام اصلی هرم رشد
استراتژی محصول
Product Strategy
محصولات ماحصل و میوه فعالیت سازمان و کسبوکار هستند. در واقع محصول پل ارتباطی بین کسبوکار و مشتریانش میباشد. در نتیجه بقا کسبوکار و سازمان در گرو بقا محصول است و از این روی استراتژی شرکت باید متناسب با استراتژی محصولات آن باشد. یکی از کلیدیترین نکات در مدیریت محصولات کسبوکار آن است که هموراه تلاش برای راضی نگه داشتن همه مشتریان و ذینفعان محکوم به شکست است. هر محصولی که توسط شرکتی به بازار عرضه میشود، نماینده آن شرکت در راستای تحقق اهدافی است که شرکت مذکور برای دست یافتن به چشمانداز خود برای خود متصور شده است. مفهوم محوری که استراتژی محصول حول آن تدوین میشود آن است که راضی نگه داشتن همه در یک زمان واحد، نتیجهای بجز نارضایتی همه ندارد! استراتژی محصول در واقع انتخاب نوع و ترتیب ویژگیها و خدماتی است که هر محصول برای حرکت در مسیر چشمانداز خود بدان نیاز دارد. با توجه ویژگیهای خاص هر محصول و شرایط منحصربفرد بازار آن، هیچ نسخه کلی و فرمول جامعی برای تدوین استراتژی محصول وجود ندارد. به همین دلیل است که فرایند تدوین استراتژی محصول فرایندی بطئی و عمیق است که از بنیادیترین لایههای محصول نشات میگیرد.
جاری سازی استراتژی
Strategy Implementation
استراتژی صرفا شعار و برنامههای روی کاغذ نیست. رویکرد استراتژیک زمانی تحقق مییابد که علم و عمل، دانش و تجربه در کنار هم قرار گیرند. اهداف استراتژیک کسبوکار بدون اجرا و پیادهسازی درست استراتژی محقق نمیشوند. در محیطی که مزایای رقابتی مدام در حال تغییر و تکامل هستند، پیادهسازی برنامه استراتژیک یکی از اصلیترین چالشهای شرکتها و بازیگران بازار است. از جمله این چالشها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- عدم قطعیت بالای محیط
- خلاءهای بیشنی و شناختی
- کمبود منابع در محیط؛ اعم از سرمایه، مهارت و نیروانسانی، دانش فنی و … .
- عدم دسترسی به مدلهای علمی و تجربی، الگوها و نمونههای موفق یا ناموفق قبلی
- چالشهای ناشی از اهداف کوتاهمدت و بلندمدت در برنامه
هر کدام از این چالشها میتوانند باعث انحراف از مسیر درست توسعه کسبوکار شوند که در این صورت اتلاف منابع مفید شرکت و دور شدن از اهداف اصلی ضربهای جبران ناپذیر به کسبوکار میزند. هدفHCG آن است که با ارائه راهکارهای مبتنی بر دانش تجربی و همراهی مدیران در اجرای گامهای استراتژیک، کسبوکارها را در مسیر توسعه خود همراهی کند.
خدمات HCG در حوزه جاری سازی استراتژی
فرایند پیادهسازی استراتژی به درک استراتژی در سرمایهگذاری 3 مرحله کلی تقسیم میشود. HCG با اتکاء به دانش تجربی، برای هر مرحله و چالشهای مختص آن خدماتی را ارائه میدهد. این خدمات با توجه اقتضائات هر کسبکار، منحصر بفرد همان کسبوکار میباشد :
استراتژی تامین مالی خصوصی
همانطور که در مقاله قبلی «رموز استراتژیک تامین مالی خصوصی» مطالعه نمودید. یکی دیگر از رموز استراتژیک در تامین مالی، استراتژی مالکیت انعطافپذیر است. این استراتژی میتواند برای شرکتهای بزرگ صنعتی و خدماتی جذابتر از استراتژی «خرید برای فروش (buying for sale) (استراتژیهای اصلی تجارت)» که در مقاله قبلی به تفصیل به آن پرداختیم، باشد. بر اساس چنین رویکردی، یک شرکت تا زمانی که بتواند ارزش قابل توجهی را با بهبود عملکرد و تقویت رشد، برای کسبوکارها حفظ کند، آن را ادامه میدهد، در غیر اینصورت این شرکت زمانی که دیگر شاهد عملکرد مناسبی نیست میتواند آن کسبوکار را کنار بگذارد. چنین تصمیمی نباید اشتباهات استراتژیکی شناخته شود بلکه میتواند به عنوان نقطه اوج یک تحول موفق تلقی شود. همزمان، این شرکت آزاد است که کسبوکارهای به دست آمده از تجارت قبلی خود را حفظ کند و مزیت بالقوهای نسبت به شرکتهای سرمایهگذاری خصوصی داشته باشد که گاهی اوقات باید از سودهایی که با سرمایهگذاری طولانی مدت به دست آوردهاند، چشمپوشی کند.
میتوان انتظار داشت که مالکیت انعطافپذیر بیشترین جذابیت را برای شرکتهایی که مشتریان یا فرآیندهای زیادی را به اشتراک نمیگذارند و دارای مجموعهای از سبد کسبوکارها میباشند، دارد. جنرال الکتریک (GENERAL ELECTRIC) را به عنوان نمونه در نظر بگیرید. این شرکت طی سالها ثابت کرده است که مدیریت یک شرکت میتواند ارزش افزوده برای مجموعه متنوعی از کسبوکارها ایجاد کند. مرکز شرکت (corporate center) شرکت جنرال الکتریک به ایجاد مهارتهای مدیریت عمومی مانند: اقدامات در سیاستها و رویهها برای حفظ بودجه و تمرکز بر کیفیت در مشاغل خود کمک میکند.
همچنین از روندهای گسترده مانند خدمات دریایی به هند و اضافه کردن خدمات در کسبوکارهای تولیدی که میبایست توسط آنها به طور موثر مورد استفاده قرار گیرد، تمام اقدامات لازم را انجام داده و از نحوه درست انجام کارها اطمینان حاصل میکند. علیرغم درخواستهای گاه و بیگاه این شرکت برای مستقل شدن، نظارت مدیریتی شرکت توانسته حاشیههای فروش بالایی را در سراسر مجموعه خود ایجاد کند که نشان میدهد خریدهای این مجموعه ادغامی یک اشتباه است.
در واقع، GE با مهارتهای مدیریتی افسانهای خود، احتمالا برای اصلاح عملکرد ضعیف، عملکردی بهتر از شرکتهای سرمایهگذاری خصوصی دارد.
اگرچه برای درک مزایای مالکیت انعطافپذیر برای سرمایهگذاران، شرکت GE باید در مورد خطر حفظ مشاغلش پس از آن که مدیریت شرکتی دیگر نتوانست ارزش قابل توجهی داشته باشد، هوشیار باشد. GE به دلیل کاهش 10 درصدی مدیران در هر سال مشهور است، برای اطمینان از استراتژی تهاجمی سرمایهگذاری، این شرکت میتواند با اختلاف نظر کمتری، شروع یک الزام برای فروش سالانه 10٪ کسبوکارها را با کمترین پتانسیل، جهت ایجاد ارزش افزوده داشته باشد.
شرکت GE البته در صورت حذف مکرر کسب وکارهای خود میبایست مالیاتی که هنگام فروش شرکتهای سرمایهگذاری میپردازند را پرداخت کند. طبق استدلال ما، باید تبعیضهای مالیاتی که علیه شرکتهای دولتی ایالات متحده است به نفع صندوقهای سهام خصوصی و شرکتهای سرمایهگذاری خصوصی حذف شوند. با این وجود، حتی در محیط مالیاتی فعلی ایالات متحده، راهکارهایی برای شرکتهای دولتی وجود دارد که این فشار را کاهش دهند. به عنوان مثال، واحدهای مستقل تجاری، که در آن صاحبان شرکت مادر دارای حقوق صاحبان سهام در یک نهاد تازه مستقل هستند، مشمول محدودیتهای یکسانی نیستند. پس از وقفه، سهامداران جداگانه میتوانند سهام شرکت جدید را بدون مالیات بر سود سرمایه شرکت قابل فروش بپردازند.
ما هیچ شرکت دولتی بزرگی را در بخش صنعتی یا خدماتی نیافتیم که به طور واضح مالکیت انعطافپذیر را به عنوان یک شیوه برای رقابت در شرکتهای سرمایهگذاری خصوصی دنبال کند. اگرچه بسیاری از شرکتها دورههای فروش فعال کسبوکارها را پشت سر میگذارنند، اما معمولا هدف، عدم درک پیشرفتهای موفقیتآمیز انجام شده نیست و ایجاد مجموعهای متنوع، متمرکز و با روحیه کار گروهی است. حتی شرکتهای بزرگ مانند ITT و Hanson، که با موفقیت فرصتهای بهبود عملکرد را هدف قرار دادند، در نهایت مایل نبودند که بتوانند مشاغل خود را بفروشند یا آنها را کنار بگذارند و بنابراین حفظ درآمد برای آنها دشوار بود. اما با توجه به موفقیت مدل سهام خصوصی، شرکتها باید در مورد تابوهای سنتی در مورد فروش مشاغل خود تجدید نظر کنند.
انتخاب و اجرای استراتژی نمونهکارها (رویکرد سرمایهگذاری)
همانطور که دریافتیم، رقابت با حقوق صاحبان شرکت سرمایهگذاری خصوصی، به شرکتهای دولتی فرصت مهمی میدهد، اما سرمایهگذاری بر روی آن آسان نیست. مدیران در سرمایهگذاری (خرید و فروش) و بهبود مدیریت عملیاتی به مهارت نیاز دارند. این چالش مشابه تجدید ساختار شرکتها با این تفاوت که باید به صورت مداوم تکرار شود، میباشد. پس از اتمام سیر طاقتفرسا تحول، طبق معمول دیگر امکان بازگشت به همان کسبوکار وجود نخواهد داشت.
رقابت با شرکت سرمایهگذاری خصوصی در جهت ایجاد ارزش سهام سهامداران برای شرکتهایی منطقی است که دارای مجموعه ای از کسبوکارهای مختلف هستند که زیاد بهم مرتبط نیستند.
آیا میتوانید کسبوکارها را که فرصتهایی برای پیشرفت دارند را تشخیص داده و به درستی ارزشگذاری کنید؟ به ازای هر معاملهای که یک شرکت سرمایهگذاری خصوصی انجام میدهد، ممکن است دهها هدف بالقوه سازمان را پیشبینی کند. بسیاری از شرکتها بیشتر از هر موضوع دیگری وقت خود را به این امر اختصاص میدهند. مدیران این شرکتها از سرمایهگذاری بانکی یا مشاوره استراتژی میآیند و اغلب تجربه تجاری خطی را ( line business ) نیز دارند. آنها از شبکههای گسترده تجاری و ارتباطات مالی خود، از جمله شرکای مزایده احتمالی برای یافتن معاملات جدید استفاده میکنند. مهارت آنها در پیشبینی جریانات نقدی این امکان را فراهم میکند که با قدرت نفوذ بالا اما ریسک قابل قبول کار کنند. یک شرکت دولتی که حداقل در قسمتی از سبد تجاری خود از استراتژی خرید و فروش استفاده میکند، باید تواناییهای خود را در این زمینهها ارزیابی کند و در صورت عدم وجود آنها، تعیین کند که آیا میتوان آنها را به دست آورده یا توسعه داد.
آیا مهارت و تجربه لازم برای تبدیل یک کسبوکار ضعیف به یک برند معتبر را دارید؟ شرکتهای خصوصی سرمایهگذاری معمولا با کنار هم قراردادن تیمهای اجرایی قوی و با انگیزه، در کنارهم سرآمد میباشند. گاهی اوقات این امر به سادگی به مدیران فعلی انگیزههای عملکرد بهتر و خودمختاری بیشتری نسبت به آنچه که قبلا در مالکیت خود میدانستند، میدهد. همچنین این امر ممکن است مستلزم استخدام استعدادهای مدیریتی در رقابتها باشد و یا ممکن است به معنی کار باثبات «کارآفرینان سریالی» باشد که اگرچه از کارکنان شرکت نیستند، اما بیش از یک بار با موفقیت در انجام وظایف خرید با شرکت همکاری کردهاند.
شرکتهای سرمایهگذاری خصوصی در شناسایی یک یا دو اهرم استراتژیکی که باعث بهبود عملکرد میشوند، برتری دارند. آنها به دلیل کنترلهای مالی عالی و تمرکز بیوقفه بر افزایش اصول عملکرد، درآمد، حاشیههای عملیاتی و جریان نقدی شهرت دارند. علاوه بر این در یک ساختار دولتی که لایه مدیریتی را قطع میکند، شرکای شرکت سرمایهگذاری خصوصی، نقش مدیریت و هیئت مدیره شرکت را بازی میکنند که این امر به آنها اجازه میدهد که به سرعت تصمیمات بزرگ بگیرند.
در طول انجام بسیاری از خریدها، شرکتهای خصوصی سرمایهگذاری تجربیات خود را با تغییرات ایجاد میکنند و تکنیکهای خود را برای بهبود درآمدها و حاشیههای خرید تقویت مینمایند. یک شرکت دولتی باید ارزیابی کند که آیا سابقه و مهارت مشابهی دارد یا خیر و در صورت وجود آنها، آیا مدیران کلیدی میتوانند آماده باشند تا چالشهای تحول جدید را بپذیرند؟
با این حال، توجه داشته باشید در حالی که برخی از شرکتهای خصوصی دارای شرکای عملیاتی هستند که بر بهبود عملکرد مشاغل تمرکز میکنند، اکثر آنها قدرت و تعمق مدیریت عملیاتی ندارند. این میتواند یک برگ برنده برای یک شرکت دولتی در مقابل شرکتهای خصوصی سرمایهگذاری باشد که از استراتژی خرید و فروش استفاده و در رقابت میباشد.
آیا میتوانید جریان ثابتی از «خریدها و واگذاریها » را مدیریت کنید؟ شرکتهای خصوصی با نحوه ساخت و مدیریت جریان “M&A” آشنا هستند. آنها درک خوبی از تعداد اهداف مورد نیاز برای ارزیابی هر پیشنهاد و احتمال موفقیت آن را دارند. آنها با اجرای فرآیندهای منظم از افزایش پیشنهاداتی که صرفا برای رسیدن به هدف سالانه برای سرمایهگذاری در معاملات است فاصله میگیرند.
مهمترین نکته این است که شرکتهای خصوصی سرمایهگذاری در فروش کسبوکارهای خود، در یافتن خریدارانی که مایل به پرداخت هزینه مناسب با دلایل مالی یا استراتژیک بوده، یا با راهاندازی محیط اولیه عمومی سهامها (IPO) موفق، مهارت دارند. در واقع، شرکتهای سرمایهگذاری خصوصی در طول فرآیند خرید، استراتژی خروج از کسبوکار را نیز برای همه مشاغل تعریف کرده و توسعه میدهند. مفروضات مربوط به قیمت خروج احتمالا مهمترین عامل در ارزیابی آنها از اهداف است و پس از پایان معاملات به طور مداوم کنترل میشود. یک شرکت دولتی باید نه تنها توانایی خود بلکه تمایل خود را برای تبدیل شدن به یک متخصص در خروج کسبوکارهای سالم (ایجاد ارزش و بهینهسازی عملکرد با بهبود سلامت مصرفکنندگان، کارکنان و جوامع) در زمان مناسب ارزیابی کند.
اگر میتوانید به راحتی به سه سوال مطرح شده در بالا پاسخ بله دهید، آسان است دریابید که چه نوع استراتژی را برای سبد کسبوکار خود انتخاب کنید.
«مالکیت انعطافپذیر» در اصل برای استراتژی «خرید برای فروش» دقیق ترجیح داده میشود زیرا به شما این امکان را میدهد تا بر اساس ارزیابیهای به روز از آنچه بیشترین ارزش افزوده را برای شما ایجاد میکند، تصمیم بگیرید. اما یک استراتژی مالکیت انعطافپذیر همیشه خطر خودبینی و وسوسه برای طولانی نگهداشتن کسبوکارها را در شما ایجاد میکند. به هر حال، مجموعهای از شرکتهای تجاری پایدار، نسبت به بقیه به کار کمتری نیاز دارند. علاوه بر این، این استراتژی برای سرمایهگذاران و حتی مدیران شما دشوار است و ممکن است به دلیل اینکه آنها نمیتوانند پیشبینی اتفاقات ماههای آینده در شرکت را داشته باشند، باعث نامعلوم شدن شرایط شود.
انتظار ما این است که شرکتهای مالی به احتمال زیاد بین روشهای موجود، روش «خرید و فروش» را انتخاب کنند که با افزایش سریع، سبد کسبوکارها بیشتر به مهارتهای تامین مالی و سرمایهگذاری تا به مهارتهای عملیاتی بستگی دارد. شرکتهای صنعتی و خدماتی بیشتر تمایل به مالکیت انعطافپذیر دارند. به اعتقاد ما، شرکتهایی که دارای سهامداران قوی هستند و درصد بالایی از سهام را کنترل میکنند، ممکن است با استرانژی مالکیت انعطافپذیر نسبت به شرکتهایی که سهامداران گستردهای دارند، شرایط برایشان آسانتر شود.
پیوستن به نبرد
رشد خارقالعاده شرکتهای خصوصی سرمایهگذاری باعث ایجاد مناظرههای عمومی زیادی شدهاست. برخی شکایت دارند که شرکتهای خصوصی سرمایهگذاری در اصل مربوط به سلب دارایی و سودجویی است و سرمایهگذاران خصوصی، شرکا و مدیران، از مزایای ناعادلانه، از معافیتهای مالیاتی و کمبودهای قانونی استفاده میکنند تا از شیوه های مشکوک تجاری مبالغ نادرستی درک استراتژی در سرمایهگذاری به دست آورند. برخی دیگر از شرکتهای خصوصی سرمایهگذاری به عنوان روشی برتر در مدیریت کسبوکارها دفاع میکنند.
دیدگاه ما این است که موفقیت شرکتهای خصوصی سرمایهگذاری عمدتا به دلیل استراتژی«خرید و فروش» ویژه آنها است که به طور ایدهآل برای بازسازی کسبوکارهایی که به درستی مدیریت نشدهاند و به بررسی بیشتری نیاز دارند، مناسب است. شرکتهای سرمایهگذاری خصوصی از مزیت مالیاتی خوبی برخوردار بودهاند، اما این امر عمدتا به دلیل مالیات جهت فروش این شرکتها تا استفاده آنها از پرداخت سود برای تامین مالی بدهیهای خود بوده است. به هر حال، شرکتهای دولتی میتوانند خریدها و سایر سرمایهگذاریها را با پول وام گرفته شده تامین کنند. سودهای بالای شرکای شرکتهای سرمایهگذاری خصوصی، ارزشی که آنها برای شرکت ایجاد کردهاند را منعکس میکند. تمایل پایین سرمایهگذاران برای سرمایهگذاری در صندوقهای سرمایه خصوصی، با نرخ متوسط بازدهی با توجه به ریسک موجود، عجیب است.
اعتقاد داریم زمان آن فرا رسیده که شرکتهای دولتی بیشتری بر مخالفت سنتی خود، از فروش مشاغلی که عملکرد خوبی دارند، فائق آیند و به دنبال فرصتهایی برای رقابت در بازار سهام خصوصی باشند. (اگر ایالات متحده و دیگر دولتها از رهبری کشورهای اروپایی در جهت پیشتازی در عرصه مالیات پیروی کنند، چنین تغییری تسریع مییابد.) شرکتهای دولتی میتوانند از فرصتهایی که استراتژی خرید و فروش فراهم میآورد، بهرهمند شوند. از این امر همچنین سرمایهگذاران سود خواهند برد، زیرا رقابت بیشتر در این فضا، بازاری کارآمدتری ایجاد میکند. بازاری که در آن شرکای سهام خصوصی، دیگر چندان بر سرمایهگذاران در صندوقهای خود ترجیح داده نمیشوند.ساختار تامین مالی بهینه، ابزارهای تامین مالی، اهمیت انضباط مالی، بورس، فرابوس و سرمایهگذاران خصوصی (PE) از جمله موضوعاتی هستند که لازم است مدیران اجرایی و مالی شرکتها، سرمایه گذاران و دیگر افراد فعال در این حوزه برای عملکرد مناسب، از آنها اطلاع داشته باشند.
مدرسه کسبوکار تکاپو در همین راستا قصد دارد دوره تامین مالی شرکتها را برگزار کند.
استراتژی معاملاتی چیست؟
استراتژی معاملاتی میتواند ساده یا پیچیده باشد و برای طراحی آن، مسائلی از قبیل سبک سرمایهگذاری (سرمایهگذاری رشدی یا ارزشی)، ارزش بازار، تحلیل تکنیکال، شاخصهای بنیادی، صنایع خاص، تنوع سبد سرمایهگذاری، مدتزمان سرمایهگذاری، ریسکپذیری، اهرم مالی و غیره در نظر گرفته شود.
نکته: استراتژی معاملاتی باید بر مبنای دادههای عینی و تجزیهوتحلیل بیطرفانه تنظیم شود و معاملهگر کاملا به آن پایبند باشد. در عین حال، این استراتژی باید انعطافپذیری لازم را داشته باشد و بتوان در شرایط مختلف، آن را بازبینی کرد و در صورت لزوم، بخشهایی از آن را تغییر داد.
انواع استراتژیهای معاملاتی
استراتژیهای معاملاتی انواع مختلفی دارند، اما اکثرشان بر مبنای تحلیل تکنیکال یا بنیادی طراحی میشوند. چیزی که بین استراتژیهای معاملاتی مشترک است این است که همه آنها به اطلاعات و دادههای قابلسنجش تکیه دارند و امکان ارزیابی دقیق آنها بر مبنای اطلاعات تاریخی وجود دارد. به زبان خودمانی، استراتژی معاملاتی نباید به چیزهایی مثل احساسات شخصی، توصیه دیگران، سیگنال خرید یا فروش تحلیلگران معروف، رمل و اسطرلاب و چیزهایی از این قبیل وابسته باشد و بنیان آن باید مفاهیمی باشد که بشود با عدد و رقم درک استراتژی در سرمایهگذاری آنها را سنجید و مقایسه کرد.
استراتژیهای مبتنی بر تحلیل تکنیکال
آن دسته از استراتژیهای معاملاتی که بر مبنای تحلیل تکنیکال طراحی میشوند از تعدادی از اندیکاتورهای تحلیل تکنیکال برای تصمیمگیری درمورد خریدوفروش بهره میگیرند. فرض اصلی تحلیل تکنیکال این است که همه اطلاعات و دادههای مربوط به سهام و اوراق بهادار دیگر در قیمت خلاصه میشود و قیمت همیشه روند مشخصی دارد.
نمونهای از یک استراتژی معاملاتی مبتنی بر تحلیل تکنیکال میتواند خریدوفروش بر اساس «میانگینهای متحرک» باشد. این استراتژی میتواند از دو میانگین متحرک کوتاهمدت و بلندمدت کمک بگیرد و هر جا که میانگین متحرک کوتاهمدت از میانگین متحرک بلندمدت عبور کند، نشانه خرید (یا فروش) باشد.
استراتژی معاملاتی بر مبنای تحلیل بنیادی
همانطور که میشود حدس زد، بنیان استراتژیهای معاملاتی مبتنی بر تحلیل بنیادی شاخصهای بنیادی است. تحلیلگران بنیادی همواره فهرستی از شاخصهای بنیادی دارند و سهمهای مختلف را بر اساس این فهرست میسنجند تا فرصتهای مناسب برای سرمایهگذاری را پیدا کنند. چنین فهرستی میتواند شامل شاخصهایی از قبیل نسبت «P/E» (پیبهای یا قیمت به سود)، رشد درآمد، رشد سودآوری، نسبت بدهی و غیره باشد.
برای نمونه، تحلیلگر بنیادی ممکن است طبق استراتژی معاملاتی خودش، سهامی را که نسبت «P/E» آنها کمتر از ۷ باشد برای بررسی بیشتر مناسب تشخیص بدهد. در مراحل بعدی، این سهمها باید فیلترهای دیگر، مانند ارزش بازار، رشد فروش و غیره، را پشت سر بگذارند و در نهایت سهمهایی که از همه این فیلترها عبور کرده باشند، برای سرمایهگذاری انتخاب میشوند.
استراتژیهای معاملاتی دیگر (تابلوخوانی و…)
یکی دیگر از درک استراتژی در سرمایهگذاری انواع استراتژیهای معاملاتی، بهویژه در بازار ایران، بر مبنای «تابلوخوانی» طراحی میشود. همانطور که میدانید، تابلو هر سهمی اطلاعات بسیار زیادی از قبیل حجم معاملات، قیمتهای پیشنهادی خریداران و فروشندگان، حجم معاملات حقیقی و حقوقی، تعداد خریداران حقیقی و حقوقی و بسیاری موارد دیگر را در اختیار معاملهگران میگذارند. بعضی از معاملهگران طبق تجربهای که در طول سالهای معاملهگری به دست آوردهاند، بر مبنای فاکتورهای تابلو استراتژیهای معاملاتی طراحی میکنند که بهویژه برای معاملات کوتاهمدت کاربرد دارد.
نمونهای از این نوع استراتژیهای معاملاتی میتواند این باشد که افزایش ناگهانی حجم خرید یا فروش را شرط اصلی برای خرید یا فروش در نظر بگیرد. در مراحل بعدی این استراتژی، ممکن است به نکتههایی از قبیل ارزش بازار و سرانه خرید حقیقی دقت شود و در نهایت سهم مناسب برای خرید انتخاب شود.
بهترین استراتژی معاملاتی برای معامله در بورس ایران
مطمئن باشید که چنین چیزی وجود ندارد! اگر هم وجود داشته باشد، برای همیشه مناسب نخواهد بود. بهترین استراتژی معاملاتی همانی است که معاملهگر بر مبنای عادات و علایق شخصی و متناسب با درجه ریسکپذیری خودش طراحی میکند و با جزئیات آن بهقدری آشناست که میتواند در شرایط مختلف و در صورت لزوم، گوشهوکنار آن را کمی تغییر بدهد تا استراتژیاش همیشه منطبق با شرایط روز باشد.
اما میشود کلیات یک استراتژی معاملاتی منطقی را در ۳ مرحله زیر خلاصه کرد؛
مراحل طراحی استراتژی معاملاتی در بازار سرمایهگذاری
- قبل از هر چیز باید یک «واچلیست» یا «فهرست سهمهای زیر نظر» تهیه کنیم که معمولا شامل پنجاه الی صد نماد برجسته بازار است. باید دقت کنیم که ارزش بازار نمادهای این فهرست در محدودهای باشد که خودمان مشخص میکنیم. مثلا نماد شرکتهایی را در این فهرست قرار میدهیم که ارزش بازار آنها بالای ۱۰ هزار میلیارد تومان باشد.
نکته: سودآوری مهمترین شاخصی است که میتواند سرمایهگذار را در برابر تلاطمهای بازار سرمایه بیمه کند. شرکتی که سود بسازد و این سود را یا بین سرمایهگذاران تقسیم کند و یا با این سود طرحهای توسعهای خود را پیش ببرد، همواره میتواند گزینه مناسبی برای این فهرست اولیه باشد. اما شرکتی که زیان انباشته بالایی داشته باشد و در آینده نزدیک چشماندازی برای رفع مشکلات اساسی آن وجود نداشته باشد (که متأسفانه نمونههای آن در بورس ایران زیاد است) نباید وارد این فهرست شود. - سپس باید نمادهای این فهرست را از نظر بنیادی بررسی کنیم و ببینیم کدام نمادها شرایط مناسبی برای سرمایهگذاری دارند. این بررسی میتواند شامل مقایسه «P/E»، ارزیابی مقدار فروش ماهانه و سالانه، سنجش رشد مقدار فروش، مقایسه حاشیه سود و شاخصهایی از این قبیل باشد.
- گام نهایی خرید سهام منتخب در قیمت مناسب است. بعد از اینکه سهام مورد نظرمان را انتخاب کردیم، باید تلاش کنیم که این سهمها را در قیمتهای مناسب شکار کنیم. البته استراتژی معاملاتی ما باید امکان خرید پلهای را بدهد؛ به این معنا که باید اصول مدیریت سرمایه را هم در استراتژیمان در نظر داشته باشیم و تمام پولمان را در یک معامله خرج نکنیم و همیشه احتمال بدهیم که قیمت سهام مورد نظرمان ممکن است روزهای بعد پایینتر هم بیاید و فرصت مناسبتری برای خرید در اختیارمان بگذارد.
مزایای داشتن استراتژی برای معاملهگر
هدف اصلی استراتژیهای معاملاتی این است که از سوگیریهای رفتاری در تصمیمگیریهای مالی جلوگیری و سودآوری مناسب و پایدار تضمین شود. به بیان سادهتر، وقتی استراتژی معاملاتی مشخصی داشته باشیم و در تمام شرایط به این استراتژی پایبند بمانیم، خطر تصمیمگیریهای هیجانی تهدیدمان نخواهد کرد.
پس میشود مهمترین مزیتهای پایبندی به استراتژی معاملاتی را اینگونه خلاصه کرد:
- جلوگیری از سوگیری رفتاری در سرمایهگذاری
- خریدوفروش سهام بر مبنایی مشخص
- دوری از خریدوفروش هیجانی
- بازدهی مناسب و پایدار در بلندمدت
معایب نداشتن استراتژی معاملاتی
اگر برای خریدوفروش سهام قاعده مشخصی نداشته باشیم، ممکن است بهراحتی دچار ترس یا طمع شویم و نتوانیم سهمی را بهموقع بخریم و بهموقع بفروشیم. مثلا ممکن است سهمی را در نقطه نامناسبی بخریم و بعد از ۱۵درصد افت، آن را بفروشیم و رشد سهم درست بعد از فروش ما آغاز شود. برعکس، ممکن است سهمی را بخریم و بعد از ۱۰درصد زیان، به امید آغاز روند صعودی، آن را نگه داریم و بهمرور بیشتر و بیشتر در ضرر فرو برویم.
همچنین ممکن است بعد از رسیدن به هدف قیمتی مورد نظر، طمع کنیم و به امید سود بیشتر، سهم را بیش از حد نگه داریم. در این صورت ممکن است بهراحتی تمام سودمان را از دست بدهیم. معایب نداشتن استراتژی را میتوانیم به این صورت خلاصه کنیم:
- تصمیمگیریهای هیجانی و دور از منطق سرمایهگذاری
- عدم شناسایی سود در زمان مناسب و از دست دادن سود
- پایبندنبودن به حد ضرر و افزایش زیان
- بازدهی نامناسب و همراه با نوسان
- و در نهایت، از دست دادن آرامش در زندگی شخصی
جمعبندی
در این مطلب با فلسفه استراتژی معاملاتی آشنا شدیم و دیدیم که میشود استراتژیهای مختلفی برای حضور در بازار سرمایه طراحی کرد. با کلیات یک استراتژی معاملاتی مناسب آشنا شدیم و دیدیم که نداشتن چنین طرحی میتواند به از دست دادن سود، ضرر کردن و حتی از دست دادن آرامش ذهنی منجر شود. بیراه نیست اگر بگوییم درک اهمیت استراتژی معاملاتی از داشتن استراتژی مهمتر است، چون اگر چنین نیازی را درست درک کنیم، حتما به دنبال طراحی استراتژی مناسب خواهیم رفت و همواره استراتژیمان را ارزیابی خواهیم کرد تا بتوانیم آن را با شرایط روز متناسب کنیم.
مدیریت سرمایه چیست | با 5 رکن اصلی این نوع مدیریت آشنا شوید
مدیریت سرمایه یک استراتژی علمی اما کاملا شخصی و مختص به هر سرمایهگذار است و بنا بر شخصیت، روحیات و اهداف مالی افراد، متفاوت خواهد بود. علاوه بر این، سن سرمایهگذار، میزان سرمایه، اهداف و زمان تعیین شده برای رسیدن به اهداف نیز نقش مهمی در تعیین استراتژی مدیریت سرمایه دارد. هدف اصلی مدیریت سرمایه، بقای آن است. در مرحله بعدی کسب سود و افزایش سرمایه در اولویت قرار میگیرند.
مدیریت سرمایه دانشی است که اگر به نحو درست از آن استفاده شود، نه تنها موجب بقای سرمایه میشود، بلکه سودآوری و افزایش سرمایه را نیز به همراه خواهد داشت. بنابراین، سرمایه گذار باید بیاموزد چگونه سرمایه خود را با توجه به مدلهای سرمایهگذاری خود، به درستی مدیریت کند.
فهرست عناوین مقاله
اهمیت مدیریت سرمایه در زندگی مالی
در سالهای اخیر شاخصهای بازار سهام رشد چشمگیری داشته و سرمایه گذاران با سرمایههای خرد و کلان و با هر میزان مهارت و تخصص مالی وارد این بازار شدهاند. اگرچه روشهای مطمئن و کم ریسکتری مانند صندوقهای سرمایهگذاری وجود دارد، اما افراد زیادی ترجیح میدهند خودشان به معاملات سهام بپردازند.
جهت سرمایهگذاری منطقی و آگاهانه، لازم است سرمایه گذار قبل از ورود به بازار مفهوم و ارکان اصلی معاملهگری از جمله ت حلیل تکنیکال ، تحلیل بنیادی، روانشناسی و مدیریت سرمایه را بیاموزد. در این میان، فراگیری مدیریت سرمایه از اهمیت زیادی برخوردار است، چرا که به طور مستقیم در بقای افراد در بازار تاثیرگذار است و میتوان آن را ضامن حفظ و رشد سرمایه دانست.
مفهوم مدیریت سرمایه چیست؟
مفهوم مدیریت سرمایه که گاهی مدیریت ریسک نیز نامیده میشود، دانش و مهارت سرمایهگذاری با کمترین ریسک و با هدف کسب بیشترین بازده است. هدف اصلی آن، حفظ دارایی و کنترل ریسک و است. در واقع سرمایه گذار برای کسب بازده مورد انتظار خود، میبایست ریسک مشخصی را متحمل شود؛ اما برای جلوگیری از ضررهای سنگین، باید مقادیر بازده و ریسک پیش از ورود به موقعیت معاملاتی مشخص شود به گونهای که در مقابل انتظار کسب سود معقول، ضرر احتمالی نیز کم باشد.
قوانین مدیریت ریسک در معاملات تاثیر به سزایی در راستای کاهش ضرر و زیان دارد. یک استراتژی معاملاتی در کنار مدیریت سرمایه، علاوه بر پیشگیری از ضررهای غیر منتظره، به تدریج موجب رشد سرمایه خواهد شد. مدیریت سرمایه و حتی دیگر ابزارهای مالی در معاملات سهام ، واحد و مشخص نیست و به شخص سرمایه گذار بستگی دارد. در واقع جزئیات و نحوه اعمال آن، با توجه به دیدگاه سرمایهگذار، اهداف مالی، تفکر و روحیات او متفاوت است. بنا بر چنین معیارهایی، رویکرد سرمایهگذاران اعم از ریسکگریز و ریسکپذیر بودن مشخص میشود.
رعایت اصول مدیریت سرمایه
به طور کلی نمیتوان برای همه سرمایه گذاران قواعد واحدی تجویز کرد و معاملهگران باید از قواعدی متناسب با شخصیت خود استفاده کنند. بطور مثال، میزان پذیرش ریسک در افرادی که در موقعیتهای معاملاتی دیدگاه کوتاه مدت دارند به نسبت افرادی که دیدگاه بلند مدت دارند، متفاوت است. افراد زیادی با رویای ثروتمند شدن در زمان کوتاه وارد بازار سهام میشوند؛ چنین سرمایهگذارانی را نمیتوان ریسک پذیر توصیف کرد زیرا واژه ریسک برای آنها تعریف نشده است زیرا آنها در محاسبات ذهنی خود فقط به سود فکر میکنند. ممکن است چنین سرمایه گذارانی مدتی سود بالایی را تجربه کند اما به دلیل عدم توجه به دانش مدیریت سرمایه و پذیرش ریسک نامحدود، ثروت خود را به نابودی میکشانند.
بیشتر بخوانید: سبد سهام چیست
وجه تمایز اصلی معاملهگران موفق با دیگر سرمایه گذاران، رعایت اصول مدیریت سرمایه است که برای آن روشهای مختلفی ارائه شده است. روشهای کلاسیک اغلب تئوری و شامل محاسبات ساده هستند و مدلهای نوین آن، بر مبنای جداول و فرمولهای پیچیده ریاضی شکل گرفتهاند. این روشها به طور کلی بر مبنای ارزیابی ریسک در موقعیتهای معاملاتی و به صورت انفرادی است که در نهایت قوانین و چهارچوبهای مشخصی را برای محدوده ریسک پذیری معاملهگران تعیین میکند.
ارکان اصلی مدیریت سرمایه را بشناسید
اگرچه برای مدیریت سرمایه فرمول و روش واحدی وجود ندارد اما شاخصهای مرسومی وجود دارند که از آنها برای تعیین قوانین مدیریت سرمایه و بررسی دقیق موقعیتهای معاملاتی در بازار استفاده میشود. ریسک، بازده، حجم معاملات، نسبت بازده به ریسک و نسبت افت سرمایه پنج رکن اصلی مدیریت سرمایه است که به هر کدام جداگانه میپردازیم.
سرمایه گذار برای آنکه معاملاتی اصولی و موفقیت آمیز داشته باشد، باید این شاخصها را در هر موقعیت معاملاتی و پیش از ورود به آن بارزیابی کرده و درباره آنها تصمیمگیری کند. پس از تعیین این موارد، نقاط خروج و نیز سود و زیان مورد انتظار از معاملات مورد نظر با دقت مشخص میشود. مدیریت سرمایه در موفقیت هر استراتژی معاملاتی نقش حیاتی دارد و چشم پوشی از آن قطعا به شکست منتهی خواهد شد.
ریسک از بنیادیترین مفاهیم بازار پول و سرمایه است. به بیان ساده، ریسک به معنای زیان احتمالی در سرمایهگذاری است. اجتناب از ریسک در دنیای معاملات غیرممکن است و میبایست در محاسبات منطقی و برای سرمایهگذاری هوشمندانه، درصد مشخصی از آن را در نظر گرفت. تعیین میزان ریسک قبل از ورود به معامله از اصولیترین رسوم انجام معاملات موفق است. برای این منظور، سرمایه گذار باید مشخص کند که در معامله مورد نظر، چند درصد ضرر نسبت به کل سرمایه قابل تحمل و منطقی خواهد بود.
سرمایه گذار بنا بر منطق سرمایهگذاری در بازار، باید به میزان ریسک تعیین شده پایبند باشد؛ زیرا گاهی ممکن است با وسوسه تحمل ریسک بیشتر در ازای سود بالاتر، شاهد یک روند نزولی طولانی مدت باشد و یک ریسک نامحدود را متقبل شود.
بازده
سود حاصل از سرمایهگذاری، بازده نام دارد. مفهوم بازده نیز همانند ریسک به صورت درصد بیان میشود و بر مبنای دوره زمانی، عملکرد سایر داراییها در این دوره و شاخصهای پولی ارزیابی میشود. بازدهی سرمایهگذاران در بازار سهام، از طریق افزایش قیمت سهم و سود نقدی سالانه آن حاصل میشود. بازده مطلوب میتواند تابعی از دیدگاه سرمایهگذاری، هزینههای معاملاتی، ماهیت دارایی، ریسک، نرخ بهره و درصد تورم باشد. به همین دلیل معیار مشخصی برای تعیین درصد بازده بهینه وجود ندارد. در واقع کسب بازده مطلوب تا حد زیادی، نتیجه مهارت سرمایه گذاران در معاملهگری است که توانستهاند مدیریت سرمایه را در تمام مراحل موقعیتهای معاملاتی خود، از لحظه ورود تا خروج اعمال کنند و بهترین نتیجه ممکن را بدست آوردند.
حجم معاملات
تعداد واحدهایی از یک دارایی که سرمایه گذار با پرداخت قیمت معادل مالکیت آن را بدست میآورد، حجم معاملات نامیده میشود. واحد شمارش داراییها در بازارهای سرمایه گذاری متفاوت است. به عنوان مثال شمش طلا را در واحد گرم، ارز را بر مبنای اسکناس با عدد مشخص و سهام را با برگه سهم معامله میکنند. به بیان ساده، حجم معاملات در بازار مالی از طریق تقسیم سرمایه بر قیمت واحد دارایی تعیین میشود.
منظور معاملهگران از تعیین حجم معاملات در بازارهای سرمایه، تعیین حجم بهینه موقعیت معاملاتی متناسب با ریسک احتمالی آن است. ورود به معامله با حجم بالا، ریسک بالاتر و در نتیجه بازدهی بیشتری خواهد داشت؛ استدلال این جمله این است که در صورت صحیح یا غلط بودن پیشبینی سرمایه گذار درباره وضعیت بازار، به دلیل در اختیار داشتن تعداد بیشتری از دارایی، نسبت سود و زیان آن نیز بیشتر خواهد بود. سرمایه گذار منطقی هیچگاه همه سرمایه خود را وارد یک موقعیت معاملاتی خاص نمیکند، بلکه حجم معامله خود را با توجه به حداکثر ریسک قابل تحمل تعیین میکند. در واقع باید بخشی از سرمایه وارد بازار شود و با تعیین نقاط خروج مشخص، قسمت کوچکی از دارایی در معرض ریسک قرار بگیرد.
نسبت بازده به ریسک
نسبت پاداش به ریسک یکی دیگر از شاخصهای مهم و کاربردی در مدیریت سرمایه است. این نسبت در هر موقعیت معاملاتی از حاصل تقسیم بازده مورد انتظار به ریسک احتمالی بدست میآید. سرمایه گذاران باید پیش از ورود به سرمایهگذاری، این نسبت را محاسبه و آن را ارزیابی کنند. این شاخص، میزان ارزشمندی سرمایهگذاری را بیان میکند. نسبت بازده به ریسک در واقع نشان میدهد که در صورت در معرض خطر قرار گرفتن سرمایه، چند برابر بازده احتمالی بدست خواهد آمد.
حداقل مقدار مجاز برای این نسبت طبق اصول سرمایهگذاری منطقی،، عدد ۱ است. یعنی توان ریسکپذیری در یک موقعیت معاملاتی در بدترین حالت باید برابر بازده مورد انتظار باشد. در این نسبت مقادیر کمتر از ۱ قابل قبول نیست و نباید به معامله ورود پیدا کرد. زیرا سرمایه گذار نسبت به بازده احتمالی، ریسک بیشتری را تحمل میکند و این رویکرد در بلند مدت با زیان همراه خواهد بود.
از مهمترین کاربردهای نسبت بازده به ریسک، تعیین محدودیت برای سرمایهگذاران هیجانی است که معمولا متحمل ریسکهای غیر منطقی میشوند. محاسبه این نسبت پیش از ورود به معامله، تعادلی بین ریسک و بازده مورد انتظار برقرار میکند؛ رویای سودهای نجومی در چنین سرمایه گذارانی در اکثر مواقع موجب پذیرش ریسکهای سنگین و نابودکننده میشود. یک اصطلاح رایج بیان میکند که ریسک پذیری بالاتر، بازدهی احتمالی بیشتری را نتیجه خواهد داد. در واقع میزان بازده با مقدار ریسک پذیرفته شده مرتبط است؛ اما سرمایه گذار صرف کسب بازده بالاتر نمیتواند و نباید ریسکهای نجومی را تحمل کند.
نسبت افت سرمایه
نسبت افت سرمایه، میزان افت قیمت یک دارایی در یک دوره خاص برای یک سرمایه گذاری، حساب معاملاتی یا صندوق است. نسبت افت سرمایه که به صورت درصدی بیان میشود، میزان کاهش ثروت سرمایه گذاری است که در یک سری از معاملات ناموفق عمل کرده یا معامله زیان ده بوده است. نسبت افت سرمایه از اختلاف میان سطح قبلی سرمایه پیش از ضرر و سطح فعلی سرمایه بعداز ضرربدست میآید.
بیشتر بخوانید: چگونه در بورس ضرر نکنیم
به طور طبیعی همه تریدرها افت سرمایه را تجربه کردهاند، اما تریدرهای حرفهای در این بین متحمل ضرر هنگفت نشدهاند زیرا در کنترل و محدود نگه داشتن آن مهارت کافی داشتهاند. سرمایه گذاران باید همیشه به این اصل در مدیریت سرمایه توجه داشته باشند که مهمترین اصل در بازار سرمایه، بقا است.
قواعد مرسوم و توصیههای رایج در مدیریت سرمایه
- هر سرمایه گذار باید بر اساس شخصیت و رویکرد خود یک استراتژی معاملاتی برای خود در نظر بگیرد و به آن پایبند باشد.
- هدف اصلی مدیریت سرمایه، بقای آن است و کسب سود و افزایش سرمایه در الویت بعدی قرار میگیرند.
- پیش از ورود به یک معامله، باید ریسک و بازده مورد انتظار از آن معامله به دقت تعیین شود.
- محاسبه مقدار ریسک و بازده، یک تابع مستقیم از نقاط خروج احتمالی و حجم معاملات است.
- بنا بر اصول سرمایهگذاری و توصیه سرمایه گذاران موفق بازار سرمایه، حداکثر مقدار ریسک تعیین شده در هر موقعیت معاملاتی، نباید بیشتر از ۳ درصد باشد.
- کمترین مقدار مجاز در محاسبه نسبت بازده به ریسک در یک موقعیت معاملاتی، عدد ۱ است و در صورت کمتر بودن مقدار حاصل، ورود به این معامله خطای بزرگی خواهد بود.
- در صورتی که سرمایه گذار به چندین موقعیت معاملاتی باز به صورت همزمان نیاز دارد، لازم است حداکثر ریسک قابل تحمل بین موقعیتهای معاملاتی تقسیم شود.
- زمانی که سرمایه گذار به بازده نجومی انواع معاملات اعتباری و اهرمی فکر میکند، باید ریسک سنگین و چند برابری آن را نیز در نظر بگیرد.
- توصیه میشود سرمایهگذار آستانه تحمل افت سرمایه خود را در موقعیتهای معاملاتی به طور دقیق مشخص کند. در صورت مواجهه با چند معامله زیانده که نسبت افت سرمایه به محدوده خطر رسید، لازم است سرمایه گذار فرآیند معاملاتی خود را بدون تعلل برای مدتی متوقف کند.
جمعبندی
یک سرمایه گذار پیش از ورود به بازار سرمایه باید مشخص کند که چه نوع معاملهگری است و چه سبک معاملاتی را در نظر دارد. بنا بر این موارد، یک استراتژی معاملاتی طراحی میشود که مدیریت سرمایه در بستر آن صورت میگیرد. در این استراتژی باید مشخص شود معامله در چه بازه زمانی انجام شود و گزینه سرمایه گذاری چه ویژگیها و جذابیتهایی داشته باشد. سرمایه گذاران حرفهای کاملا محتاط و ریسک گریز هستند و زمانی وارد یک معامله خواهند شد که ریسک آن درصد ناچیزی باشد.
همچنین برای ورود به معامله باید میزان سرمایه، نقاط ورود و خروج سرمایهگذاری و حد ضرر و حد سود تعیین شود که شما این موارد را بصورت اصولی و علمی در دوره تحلیل تکنیکال مقدماتی و دوره تحلیل تکنیکال پیشرفته بصورت حرفه ای فرا می گیرید. علاوه بر این، نظم مهمترین شاخص رفتاری یک معاملهگر است و باید بتواند سرمایه خود را مطابق با استراتژی طراحی شده مدیریت کند. در مدیریت سرمایه، هیچ استراتژی معاملاتی نتیجهبخش نخواهد بود، مگر اینکه سرمایه گذار به اصول و قوانین آن پایبند باشد.
دیدگاه شما